چهل سالی که از خدا عمر گرفته بود افکار متعددی در ذهن داشت، از کودکی در مدرسه، جمع بزرگان و مکاتبی که شرکت کرده بود با اصول و هنجارها و ارزش های واقعی آشنا شده و بر این باور بود که بسیاری از رفتارها از جمله دروغ گفتن،حقه بازی و دورویی و نفاق و ... از جمله اقدامات بسیار بدی هستند که گناه محسوب می شوند.
وقتی که بزرگتر شد، خیلی دوست داشت بر اساس این آموخته ها رفتار کند، گاهی ناخواسته برای پیشبرد اهداف خود دروغ می گفت، اگر از کسی دل خوشی نداشت و یا بیزار می شد با حقه بازی و ریاکاری سعی می کرد حال گیری کند. با این حال گیری ها هرچند به قول عوام دل خودش خنک می شد اما بعدها در ذهن ناهوشیارش عذاب وجدان به سراغش آمده و احساس گناه آزارش می داد.
خود واقعی اش وی را به درست کاری و پندار نیک دعوت می کرد، اما با این وجود از درون بی نهایت آزار می دید، بسیاری از مواقع نمی خواست آزارش به کسی برسد به همین دلیل توبه کرده و از برخی که آزارشان داده بود به شیوه ای دلجویی کرده و سعی در جبران رفتار بد خود نسبت به فرد قربانی می کرد.
انگار برخی از رفتارها از نظر خودش از دایره اختیارش خارج می شد، به همین دلیل برای آسیب رسانی و یا رسیدن به اهدافی که دارای امتیازاتی باشند دروغ و حقه بازی را برخلاف میل باطنی اش در پیش می گرفت و به این ترتیب خیلی از اوقات عذاب وجدان رهایش نمی کرد.
با این که اهل کارهای سخت جسمی نبود و مشکل مالی نداشت، اما با این حال بر این باور بود که پیری زودرس در چهل سالگی به سراغش آمد، این موضوع نیز خود بر مشکلاتش می افزود، واژه کهنسال و یا پیرمرد از نظرش بدترین واژه ای بود که گاهی وقت ها دوستان و اطرافیان برای شوخی در خطاب به وی بکار می بردند.
روزی از روزها با موتورسیکلت گازی اش که گاهی به زور روشن می شد و اما بعد از روشن شدن خودبه خود سرعت می گرفت در مسیری در حرکت بود، مثل همیشه در افکارش غوطه ور بود، در حال موتورسواری درعالم و خلوت با خود به گناهانی که مرتکب شده فکر می کرد و دچار عذاب وجدان می شد که به یکباره از پشت به خودرویی که راننده اش خانم جوانی بود برخورد کرد.
خانم با عصبانیت از خودرو پیاده شد و با عصبانیت به پشت خودرویش رفت، مرد چهل ساله درحالی که با موتور از زمین بلند می شد دید که خانم جوان با تندی شروع به غور زدن کرد.
با این که می دانست خانم بی تقصیر است می خواست با حقه بازی یه جورایی تقصیر را از سر خود رفع کند که خانم جوان با همان عصبانیت وبا تندی گفت: ببین پیرمرد از پشت زدی به ماشینم، تو مقصری، می فهمی؟
مرد چهل ساله: پیرمرد؟ من فقط چهل سالمه،پیر نیستم.
خانم با همان حالت عصبانیت دستی به بالا تکان داد و گفت: برو بابا تو مثل اینکه کلا تعطیلی، من می گم مقصری طرف می گه من پیر مرد نیستم.
خانم جوان غرغر کنان محل را ترک کرد، اما مرد می گفت: چرا بی احترامی و توهین می کنی من ازت شکایت می کنم، پیرمرد باباته، من فقط چهل سال دارم.
مرد چهل ساله بعد از این اتفاق تصمیم گرفت موهای خود را رنگی بریزد که حداقل چند سالی وی را جوانتر نشان دهد.
نظر کارشناس:
از نظر فروید و بسیاری از روانشناسان سبک فرویدی، تعارض دلیل اصلی برخی از اختلالات رفتاری بویژه افسردگی است، وقتی افراد در کودکی با اصول و ارزش های رایج جامعه خود آشنا شده و این اصول را در ذهن خود نهادینه می نمایند شخصیت شان بر اساس این اصول شکل گرفته که فروید از آن به عنوان خود واقعی هر فردی تعبیر کرده است.
وقتی خود واقعی هر فرد بر اساس اصول و ارزش های رایج و واقعی جامعه شکل گرفته است بی توجهی به آن منجر به ایجاد تعارض درونی در فرد ، ایجاد تنش و در نهایت آسیب به ارگانیزم شخص می گردد.
در حالت تعارض و تنش افراد دچار استرس و یا حتی اضطراب می شوند، در حالت استرس ترشح هورمون هایی در بدن مثل تستوستورون بالا رفته که افزایش بیش از حد آن برای سلامت جسم مضر بوده و عوارضی از قبیل پیری زودرس، دردها و بیماری های جسمانی که روانشناسان از آن به عنوان بیماری های روانتنی یاد می کنند،را به همراه خواهد داشت.
درد در عضلات،اختلال در سیستم گوارش،سردرد و درد در مفاصل از جمله بیماری هایی هستند که می توان دلیل آن را در عوامل رفتاری و روانی جستجو کرد..
سفیدی بیش از حد موهای بدن که نشانه پیری زودرس می باشد نیز می تواند از تاثیرات تنش های درونی باشد، بنابراین گاهی انسان خود دلیل برخی از آسیب ها به خود است، باید با خود واقعی خودمان صادق باشیم تا طول عمر را برای خود به ارمغان آورده و سلامت جسملانی و روانی خود را نیز رقم زده باشیم.
قاسم گرجی بندپی،کارشناس اداره مشارکت عمومی و آموزش همگانی معاونت اجتماعی مازندران.