امروز : جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۰۲:۵۵
سرویس : اجتماعی زمان :   ۱۳۹۹/۶/۲۹ - ۱۵:۱۲ شناسه خبر : ۸۹۶۵

شاخه خشکیده // قربانیان زمانه - قمست یازدهم وارش نیوز/ طرد شدن و احساس طرد از سوی والدین برای کودکان می تواند بسیار عذاب آور باشد، احساس طرد رویدادی است که حتی در بزرگسالی نیز برای افراد عذاب آورد می باشد....

به گزارش وارش نیوز/ بچه ها بویژه نوزاد در میان دختران و زنان روستا دست به دست می شدند، همه با کنجکاوی بچه ها را نگاه می کردند و آنها را مورد ناز و نوازش قرار می دادند.

کدخدا به پیشنهاد دخترانش فکر می کرد، بدجوری هم تو فکر رفته بود، همه اطرافیان منتظر بودند تا ببینند که کدخدا چه تصمیمی می گیرد، کدخدا می دانست که تصمیم مهمی را باید بگیرد.

بالاخره از طرفی به نظر می رسید بچه ها بی سرپرست بوده و والدین و یا اطرافینشان با استفاده از تاریکی شب آنها را در مسجد رها کرده و پی کار و زندگی خودشان رفته باشند، از سویی دیگر این احتمال را هم می داد که شاید روزی والدین بچه پیدا شده و ادعای حق و حقوق نمایند.

بالاخره کدخدا در پی اسرار پیاپی دخترانش پذیرفت تا سرپرستی نوزاد را برعهده بگیرد، همسر و دختران کدخدا از شنیدن این جمله که "پسر کوچیکه رو ما می بریم خونه" بی نهایت خوشحال شدند.

آنها بچه را در آغوش گرفته و درحالی که وی را مورد ناز و نوازش قرار می داده و می بوسیدند، از این که بعد از سال های سال صاحب برادر شده اند، خوشحال بودند.

کدخدا به اهالی گفت که این بچه ها اگر والدین درست و حسابی داشتند به هیچ وجه اینجا تو مسجد رها نمی شدند، وی سپس دست کودک سه ساله را گرفت و درحالی که بچه از ترس همچنان ساکت بود،روبه اهالی گفت: با این یکی چیکار کنیم؟

رمضان و همسرش حدقه خانم ده سالی می شد که ازدواج کرده ولی صاحب فرزند نشده بودند، کدخدا رمضان را صدا زد و گفت رمضان بیا برادر.

رمضان با قد کوتاه و جسم لاغرش سریع روبروی کدخدا ایستاد و با دستی بر روی سینه عرض ادب کرد و گفت:بفرما کدخدا،در خدمتم.

کدخدا: رمضان حدقه خانم و شما دوسالی است که با هم ازدواج کردین ولی هنوز متاسفانه صاحب فرزند نشدید می خواین این بچه را شما بزرگش کنید.

رمضان کمی خجالت کشید و سرش را بر زمین انداخت،اما کدخدا ادامه داد : رمضان برو با خانمت صحبت کن و ببین از این پسر بینوا نگهداری می کنه یا نه؟

رمضان سرش را برگرداند و همسرش که در گوشه ای از مسجد مشغول نگاه کردن به نوزاد و پچ پچ با بقیه خانم ها بود،را صدا زد،حدقه وقتی رمضان را در مقابل کدخدا دید با شنیدن صدای وی سریع جلو رفت و سلام کرد،وی وقتی با پیشنهاد کدخدا مواجه شد با خوشحالی پذیرفت تا سرپرستی محمد را برعهده بگیرد.

با تحویل فرزند شیرخواره به خانواده کدخدا و پسر بزرگتر به رمضان و حدقه داستان در مسجد پایان یافت،اهالی محل که همچنان شگفت زده از اتفاقاتی که شب قبل در مسجد محلشان رخ داده و تا صبح آن روز ادامه داشت،در حالی که در این مورد با هم صحبت می کردند، آرام آرام از مسجد خارج شدند.

حدقه و رمضان مثل همسر و دختران کدخدا هرچند از اتفاقات اخیر خیلی متعجب و شگفت زده بودند،اما خوشحال و خندان با بچه ها از مسجد خارج شدند.آنها از اینکه خداوند اینگونه به آنها بخشش و عنایت خود نسبت به آنها عنایت نموده بود،چنان خوشحال بودند که دو نفری خیلی سریع و خوشحال باهم دستان محمد را گرفته وبه اتفاق دیگران از در خروجی مسجد بیرون رفتند.

کمی جلوتر محمد کمی لجبازی اش گرفته بود، ظاهرا ترسیده بود، با افراد ناشناس دم خور نبود، کودک در حالی که گریه می کرد نگاه چشمانش را به هر طرف می انداخت و انگار دنبال کسی بود،نه با محیط آشنا بود و نه کسی را از میان آن همه آدم می شناخت.

در آن لحظه شاید سراغی از پدرش را می گرفت که وی و تنها برادرش را از نعمت وجود مادر محروم کرده و در آن وضعیت قرار داده بود.

حدقه خانم با دیدن لجبازی محمد و گریه او از مغازه کوچکی که کنار مسجد داشت خوراکی ای خریده و به وی داد، محمد که تا آنروز چنین چیزی را ندیده بود بویژه وقتی حدقه تکه ای از آنرا در دهانش قرار داد سخت مشغول خوردن شده و گریه را فراموش کرد.

حدقه وقتی محمد را مشغول خوردن دید وی را بر دوش خود با چادرش بسته و با شوق زیاد و با حسی توام با احساس مادرانه اش به اتفاق همسرش به سمت منزل که حدود 500 متری مسجد بود،رفت.

*

نظر کارشناس:

احساس طرد شدگی یکی از بدترین احساساتی است که در پی بی توجهی،بی احترامی، توهین و خشونت علیه فرزندان از سوی والدین به آنها دست می دهد،کودکانی که احساس طرد شدگی به آنها دست می دهد تا سالهای سال با نوعی نوشخوار فکری مواجه شده که باعث آزار روحی و روانی آنها خواهد بود.

این درگیری های درونی ناشی از طرد شدن از سوی والدین باعث ایجاد نوعی تعارض در فرد شده و فرد را مدام بر سر دوراهی قرار می دهد،دوراهی ناشی از عشق و علاقه به والدین و چرایی های ناشی از طرد شدن از سوی آنها باعث آزار روحی و روانی فرد می گردد، مثلا چرا باید والدینم مرا دوست نداشته باشند؟چرا والدینم توجهی به من ندارند؟چرا والدینم بین من و برادرانم فرق قائل می شوند؟چرا؟چرا؟ و ...بسیاری از چراهای دیگر و گاهی فرزندان به جایی می رسند که با خود می گویند مگر من بچه آنها نیستم؟ اگر من فرزند آنها هستم نباید با من اینگونه رفتار کنند پس احتمالا من....

این رویداد بر اعتماد به نفس و عزت نفس فرزندان تاثیر منفی گذاشته و سبب می شود تا فرد برای سال های سال خود را فردی ضعیف تلقی کرده و حس ارزشمند بودن خود را مد نظر قرار ندهد،در هر صورت تعارض های درونی و احساس طرد شدگی انرژی فراوانی را از فرزندان گرفته و قدرت تصمیم و تمرکز را از آنها می گیرد،کودکانی که چنین تجارب تلخی را دارند از نظر هوشی نسبت به فرزندان هم سن و سال خود عقب تر بوده و از قدرت آنالیز پایین تری از موضوعات برخوردار خواهند بود.

این کودکان بسته به شدت درگیری های درونی یا توان درس خواندن را نداشته و یا اگر مراحلی از تحصیلات را سپری کرده باشند،در ادامه دچار افت تحصیلی شده و یا ترک تحصیل می کنند.

اما در خصوص ترس محمد در سنین حدودا سه سالگی باید گفت که بچه ها از بدو تولد به دلیل عدم رسش کافی از سویی و عدم تجربه محرک های ترس آور از سویی دیگر مفهوم ترس را درک نکرده و تقریبا از چیزی نمی ترسند.

رفته رفته از حدود 10ماهگی به بعد با رشد فیزیکی و رشد در سلول های مغزی و همچنین تجربه بسیاری از اتفاقات با برخی از اتفاقات ترسناک آشنا شده و ترجیح می دهند که از آنها فاصله گرفته و یا خود را به برخی از افراد بویژه والدین خود که بیشترین وقت خود را برای مراقبت آنها صرف می کنند نزدیک کرده و از برخی دیگر از افراد مخصوصا افراد ناشناس فاصله بگیرند.

بر این اساس کودکان از 18 تا 36 ماهگی اوج احساس دلبستگی به والدین را تجربه می کنند.در این مدت کیفیت دلبستگی افراد در شخصیت آنها برای همیشه تاثیرگزار می باشد.بویژه در تعاملات آنها با اطرافیان بسیار مهم می باشد.

اینگونه به نظر می رسد که در این مدت اگر والدین با فرزند خودبهترین تعاملات را داشته و در نهایت پذیرش و مهربانی با آنها رفتار کنند،آنان در آینده تبدیل به افرادی مهربان و تاثیرگذار خواهند شد، اما اگر فرزندان شاهد کج کاری درمحیط شوند و اطرافیان با آنها رفتار ناشایست ویا خشونت باری را داشته باشند، آنها به احتمال دچار شخصیتی خواهند شد که گاهی به نفع جامعه ویا اطرافیان آنها نخواهد بود.

اکثر افراد با شخصیت ضد اجتماع افرادی از خانواده های گسیخته،طلاق و یا محروم از والدین می باشند،اینگونه افراد ویژگی بارزشان بی رحمی و بد اخلاقی و عدم احساس شرم و گناه ویا وجدان اخلاقی در پی آزار دیگران می باشد.

همچنین تحقیقات نشان داده است نوع دلبستگی افراد به والدین مخصوصا مادر از زمان کودکی،در ارتباط فرد در آینده با همسر و فرزندانش تاثیر مستقیم خواهد داشت، به این ترتیب که افراد با دلبستگی ایمن نسبت به مادر،در آینده در زندگی زناشویی خود موفق بوده و ارتباط موثرتری با فرزندان خود برقرار خواهند نمودو این افراد در روابط زناشویی خود موفق عمل کرده و پایه های زندگی خود را بر اساس روابط عاطفی و زناشویی محکمی بنا خواهند نمود.اگر افراد از نوعی دلبستگی نا ایمن برخوردار باشند در آزمون های شخصیت باید با کسی ازدواج کنند که از نظر شخصیتی باهم نزدیک بوده و یا با نظر مشاور خانواده همسر آینده خود را انتخاب کنند.

........ ادامه داستان را از هفته آینده ملاحظه فرمایید

نگارنده: قاسم گرجی- کارشناس آموزش همگانی فرماندهی انتظامی استان مازندران

ارسال نظر

نام :
ایمیل:(اختیاری)
متن نظر:
ارسال

• نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.


• نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.


آخرین اخبار
بیشتر