امروز : پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۸
سرویس : اجتماعی زمان :   ۱۳۹۹/۵/۲۰ - ۱۰:۰۶ شناسه خبر : ۸۲۷۸

شاخه خشکیده // قربانیان زمانه (قسمت پنجم) وارش نیوز/ طرد شدن و احساس طرد از سوی والدین برای کودکان می تواند بسیار عذاب آور باشد، احساس طرد رویدادی است که حتی در بزرگسالی نیز برای افراد عذاب آورد می باشد....

شیخ در اوج غم و اندوه تصمیم گرفت تا به قشلاق سفر کرده و تنها نوه اش در منزل اقوام را به سرپرستی خود در آورد، اینگونه هم دین خود را نسبت به محمد و همسرش ادا می کرد و هم به وظیفه ذاتی خود به عنوان تنها قیم و سرپرست واقعی حسن می پرداخت.

شیخ به اتفاق خانواده اش به سمت قشلاق و قبل از هرکاری مستقیم به سمت منزل دایی حسن رفت تا برای اولین بار تنها نوه اش را ببیند، زن دایی حسن در حیاط منزل در حال سر و صدا کردن بر سر پسرکی هفت ساله بود که با دیدن شیخ و خانواده اش به یکباره غافلگیر شد.

زن دایی متوجه اشتباه بزرگ خود شد،وی که در حال بداخلاقی با حسن بود به یکباره دست بر سر کودک کشیده و او را در آغوش خود قرار داد.

شیخ با تغییرسریع رفتاری زن میانسال کمی نسبت به فضای موجود مشکوک شد، وی بر این باور شد که پسرک باید همان نوه خودش باشد،شیخ در جا میخکوب شده و به پسرک خیره مانده بود که زندایی حسن به وی سلام کرد، شیخ به رسم ادب به سلام وی جواب داد،و دوباره به کودک نگاه کرد. ز

ندایی حسن به حسن گفت،پسرم نگاه کن پدر بزرگت آمد،و در خطاب به شیخ ادامه داد که خیلی بازیگوشه شیخ..

شیخ در آن لحظه حسن را در آغوش گرفته و وی را با واژه پسرم مورد خطاب قرار داد.اما حسن گویا با واژه پدر بزرگ غریبه بود،درحالی که شیخ سعی می کرد وی را محکم در آغوش بگیرد اما حسن در مقابل یه جورایی سعی می کرد تا خود را از آغوش شیخ رها کند.

شیخ در نهایت محبت و بی ریا و آلایش نوه اش را در آغوش گرفت،اما گویا حسن به وی هیچ گونه وابستگی ای نشان نمی داد.

شیخ با دیدن حسن در لباسی کهنه و سرو وضعی ژولیده پی برد که طی هفت سال غیبتش چه بر سر این طفل معصوم آمد،وی غرق در غم و اندوه شد،شیخ کمی بعد متوجه شد که حسن از نظر آداب معاشرت در مقایسه با افراد همسن و سال خود متفاوت بوده و تا حدود زیادی ضعیف عمل می کند.

این روندباعث نگرانی پدربزرگ عزادار شد،شیخ تصمیم گرفت تا تغییرات اساسی ای در سبک زندگی و روند تربیتی نوه اش ایجاد کند، وی در ذهن خود برنامه هایی برای آینده حسن در نظر گرفت تا راه خوشبختی و سعادت را برایش هموار کند.

فرستادن حسن به مکتب خانه و با سواد کردن او تا اینکه بتواند ادامه تحصیل بدهد از مهمترین دغدغه های شیخ در مورد حسن بود،اما قبل از هر چیزی باید حسن را با خود به منزل می برد تا عملا حضانت وی را برعهده بگیرد.

شیخ هرچند از رفتار دایی و زندایی حسن و تربیت حسن در آن سطح راضی نبود،اما به رسم ادب از آنها تشکر کرد و تصمیم بر آن شد تا حسن برای ادامه زندگی به اتفاق پدربزرگش به منزل وی برود.

اما ظاهرا تصمیم حسن بر آن نبود،کودک 7ساله با توجه به تحمل تمام سختی ها و مشقت در منزل دایی و زجر و عذابی که از دست زن دایی و فرزندانش و حتی بیگاری هایی که دایی از وی در زمینه نگهداری دام های خود می کشید،هیچ وقت راضی نبود که آنها را ترک کرده و برای همیشه به منزل پدربزرگ برود.

هنگام رفتن حسن بدجوری بی تابی کرده و با گریه و لج بازی پدربزرگ را قانع کرد تا چند روز به وی فرصت دهد تا آمادگی لازم را برای رفتن از منزل دایی پیدا کند.

**

نظر کارشناس:

دلبستگی فرایندی است که طی آن کودک به نزدیک ترین افراد به خود،مخصوصا کسانی که بیشترین محبت و خدمات را به وی می نمایند به نوعی احساس تغلق خاطر پیدا کرده ویا نوعی وابستگی به اطرافیان خود نشان می دهد.

دلبستگی به والدین معمولا از حدود 10ماهگی در کودک آغاز شده و در 18 ماهگی به وضوح مشهود می باشد،در این مرحله کودک با اطرافیان خود خود گرفته و تاب دوری از والدین بویژه مادر خود را ندارد،گاهی نیز دلبستگی می تواند در کنار مادر نسبت به دیگران مثلا پدر ویا برادر و خواهر بزرگتر و ...نیز در کودک رخ دهد،دلبستگی در حالت طبیعی تا پایان 36 ماهگی در کودک وجود داشته و پس از این مدت در حالت طبیعی تا چند ماه بعد کم کم روبه خاموشی رفته و کودک تا حدود زیادی استقلال پیدا می کند.

دلبستگی و بی تابی در پی غیبت مادر و حتی پدر اگر در سنین بالاتر مثلا از حدود 5 سالگی به شدت در کودک وجود داشته باشد از آن به اضطراب جدایی تعبیر شده و نوعی اختلال روانی به حساب می آید.

طبیعتا افرادی که در طول زندگی کودک با وی رابطه ای نداشته و یا فرصت هیچ گونه محبتی به کودک را پیدا نکرده باشند در ذهن کودک نیز جایگاهی نداشته و دلبستگی ای در کودک نسبت به اینگونه افراد وجود نخواهد داشت.کودکان معمولا نسبت به کسانی که بیشترین نیازشان را برآورده می نمایند،وابسته شده و خود را به وی نزدیک می کنند.

ظاهرا شیخ در ذهن نوه اش از قبل هیچ جایگاهی نداشته و کودک چنان مورد بی توجهی اطرافیان قرار گرفته بود که کسی حتی فرصت گفتن این موضوع که وی دارای پدربزرگی است که در سفری دور و دراز حضور داشته و بالاخره به نزد وی باز می گردد،را به خود نداده است.

از سوی دیگر احساس نا امنی درحسن در پی اذیت و آزارهایی که از سوی اطرافیان خود دیده سبب می شد تا وی به کمتر غریبه ای اعتماد کند،حسن از همه افراد پیرامون خود ترسی در ذهن داشت،چرا که کم اتفاق رخ می داد تا از کسی محبتی ببیند.

وی کودکی استرسی،کم حرف،منزوی،ترسو بود که از هوش نسبتا پایینی برخوردار بود،هوش پایین می تواند در پی استرس بالای حسن به دلیل تنبیهات پی درپی و خشونت هایی بوده باشد که از سوی اطرافیانش دیده بود،حسن در خردسالی یعنی زمانی که پدربزرگش به سراغش رفته بود شب ادراری نیز داشت.

تحقیقات دانشمندان علوم رفتاری بیانگر این قضیه می باشد که کودکان محروم از والدین از هوش پایین تری نسبت به افراد همسن خود برخوردار بوده،و زمینه ابتلاء به انواع اختلالات روانی در آنها فراهم خواهد بود.

همچنین اینگونه فرزندان درمقایسه با دیگر کودکان همسن و سال خود بیشتر در معرض رفتارهای پرخطر قرار می گیرند.

........ ادامه داستان را هفته آینده ملاحظه فرمایید

نگارنده: قاسم گرجی- کارشناس آموزش همگانی فرماندهی انتظامی استان مازندران

ارسال نظر

نام :
ایمیل:(اختیاری)
متن نظر:
ارسال

• نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.


• نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.


آخرین اخبار
بیشتر